تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
لیلان و
آدرس shiz.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
خلبان شدن ما هم عنایت خداوند بود .
دورة خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود ؛ ولی به خاطر گزارش هایی که در پروندة خدمتی ام درج شده بود ، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند .
سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم .
ژنرال ، آخرین کسی بود که می بایستی نسبت به قبول یا رد شدنم در امر خلبانی اظهار نظر می کرد .
او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سؤال های ژنرال مشخص بود که دنبال بهانه می گردد و نسبت به من ، نظر مساعدی ندارد . آبروی من و حیثیت حرفه ای من در گروی این مصاحبه بود . بعد از دو سال دست خالی برگشتن ، برایم گران بود .
توی این افکار بودم که کسی داخل اتاق شد و ژنرال با او رفت .
با رفتن ژنرال ، من لحظاتی در اتاق تنها ماندم . به ساعتم نگاه کردم ؛ وقت نماز ظهر بود .
با خودم گفتم کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم! وقتی انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد، گفتم هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست .
همین جا نماز را می خوانم . به گوشه ای رفتم ، روزنامه ای پهن کردم و مشغول نماز خواندن شدم .
در همین لحظه ، ژنرال وارد اتاق شد ؛ ولی من نمازم را ادامه دادم . با خودم گفتم هر چه بادا باد ، هرچه خدا بخواهد همان می شود.
نمازم که تمام شد، از ژنرال عذرخواهی کردم. او راجع به کاری که انجام می دادم سؤال کرد که گفتم: عبادت می کردم . پس از توضیح من ، ژنرال سری تکان داد و گفت :
مثل این که همه این مطالبی که در پرونده ات هست مربوط به همین کارهاست .
بعد هم لبخندی زد و پرونده ام را امضا کرد.
به احترام برخاست و دستم را فشرد و پایان دورة خلبانی ام را تبریک گفت . آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم، دو رکعت نماز شکر خواندم .